وياناويانا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

دختران من هدیه ای از خدا

براي عزيز دلم...........

سلام دلبندم ..... سلام تو چه هستي موجود کوچولو که من از الان اين چنين شيفته توام و هرلحظه دوست دارم تو به دنيا پا بگذاري و من تو را ببينم ؟ خدا را شاکرم که وجود تو را از وجود من و در وجود من چنان نهاد که مهرو محبت تو عميقا در من گره بخورد و خدا را سپاسگزارم که تو نازنين کوچک ، را براي من و پدرت خلق کرد  . دوستت دارم دخترم ! خيلي دوستت دارم . ديروز رفتم سونوگرافي . شکر خدا همه چيز نرمال بود و مشکل خاصي نيست . سلامتي تو بزرگ ترين آرزوي من در زندگي است . منتظر ديدنت هستم ................. از همه دوستاني هم که سر مي زنند و لطف مي کنند پيغام مي گذارن  ممنونم بخصوص خاله ليلا دختر باران و دريا و خاله الهه با اون پسر بامزه زشت...
28 تير 1391

خريد سيسموني

سلام ، بالاخره همت کردم و يکسري از وسايل سيسموني رو خريدم . خرده ريزاش کلي خريد شد . سفارش تخت و کمد رو هم دادم . کالسکه و کرير رو هم خريدم . مونده يه کوچولو خرده ريز و رختخوابي هاش . چه مي دونم از قنداق فرنگي گرفته تا پتو و .... چيزاي ديگه که من هنوز نمي دونم چيه . البته لباس هم در حد نياز براي دخترم خريدم . گفتم انشاله قبل از زمستون بريم کيش پيش عمه افسانه و اونجا براش خريد کنم . خدا کنه اين لباسا که خريدم کم نباشن . و به دختر گلم هم خيلي بياد . از حالا مشتاقم که اين لباسارو تن عزيز دلم ببينم . دلم داره تاپ تاپ مي کنه ببينم دخترم چه شکليه . انشاله که سلامته و خدا کمک مي کنه تا سالم به دنيا بياد ولي انتظار ديدن زيباييهايي که خدا به م...
27 تير 1391

اسم عزیز دلم ..........

سلام... تقريبا در مورد اسم دختر گلم به نتيجه رسيديم . بين آرميتا و ويانا بايد يکي رو انتخاب کنم که راي اکثريت روي ويانا بوده تا الان .خودم اسم آرميتا رو خيلي دوست دارم خيلي اسم شيک و پرمعناييه اما اسم ويانا خيلي منحصر به فرد و تکه . ازون اسماست که کمتر کسي شنيده . تو کل ايران هفتصد نفر اين اسمو ندارن . اما آرميتا بيشتره حدود 7000 نفر . از الان بابا احمد مي گه عيب نداره ويانا رو مي ذاريم رو اولي آرميتا رو روي دومي . معلوم نيست که مي خواد چندتا بچه داشته باشه که اينقدر به خودش نويد مي ده براي بعدي هم اسم بذاره . اين چندروزه مهمون داشتم . پريشب ميتراخاله رو با شوهرش آقا مهدي دعوت کردم اومدن خونمون . احمد هم نذاشت شام درست کنم و رفت از رستور...
20 تير 1391

سلام

فکر می کردم که سرم شلوغه فقط به خاطر امتحانات و دانشگاه و کار و بارداری ........ اما سرم واقعا شلوغ بود چون میتراخاله هم شوهر کرد و حسابی منو تنها گذاشت و با آقا مهدی شون رفتن ... آره عزیزم ، این چندروزه درگیر مراسم های میتراخاله بودیم . خواستگاری و بله برون چندباره و.... بالاخره عقد . آره بالاخره عقد کردن و تموم شد . شنبه ٣ تیر رفتیم خرید و یکشنبه ٤ تیر هم مراسم عقدکنان با یک جشن کوچک توی خونه بابا اسماعیل برگزار شد . میتراخاله هم حسابی عروس شده بود و دلبری می کرد . تو دختر گلم هم با مامانت همکاری کردی و گذاشتی مامانت برقصه و شادی کنه و کلی هم کار انجام بده . همه هم اون وسط داد می زدن تو بشین ، کار دست خودت می دی ها! اما نه گوش من بد...
12 تير 1391
1